رضا در دسامبر 25, 2014

 

   

آغای سید احمد
بقعه امامزاده سید احمد

 

   راستی اون وقت ها که ما چشممون به آسمون و امیدمون به زمین بود خدا را بیشتر دوست داشتیم، ازش بیشترحساب می بردیم و از آدم هایی هم که می گفتند با خدا هستند حرف شنوی داشتیم و حتی به قبر آدم های خوب هم احترام می گذاشتیم، گلالکمان را نذر آنها می کردیم، سر اون ها قسم می خوردیم، اسباب و وسایلمان را دور و بر آن ها به امانت می گذاشتیم و ناخوش هم که می شدیم ، شفایمان را از آن ها می گرفتیم.

   آغای امام حسن…آغای عواسعلی…آغای جابر…پیر اَشکی….آغای سیداحمد…اگه دور و وبر امامزاده نخلی ، کُناری ، اشکی بود می گفتیم مال آغان . حتی برای خوردن پهک و دیکَک و تماته اشک هم احتیاط می کردیم و بعضیامون تو زمین آغا کپر هم نمی زدیم.

**

  زارسین آنقدر از خدا که همسایه اش بود حساب می برد که حتی نََوش(نبش) خونه اش را به خاطر اینکه تو زمین خدا نیوفته ، گِرد وکرّه انگوری درست کرده بود و آخوندِ مکتب هم وقتی فهمید خونه اش تو زمین خداست ، رُمباند و رفت جای دیگه. حتی دی حسن هم به خاطر این که مردش تو کپری که تو زمین خدا بر پا کرده بودند از دنیا رفته بود ، وصیت کرد که دیگه بچه هاش اصلا تو زمین خدا کپر نزنن.

   حالا… الحمدلله ما با خدا هیچ مشکلی نداریم . با پیر و امامزاده هم که مثل خدا . به ما چه مربوط امام حسن شیخ حسن بوده ، کمترین سهم از زمین های آغای عواسعلی به خودش می رسه  و زمین های خدا هم که کو قباله ی خدا!.. کو شاهداش!..حالا عوض اینکه ما از اونها حساب ببریم ، اونا باید هوای خودشونو داشته باشن .

   آخه الان که خدا روشکر، خونه ی چند صد میلیون تومنی ، آشپزخونه اوپن ، کولر اسپیلیت ، تلویزیون ال ای دی ، موبایل دو و هفت صد ی ، ماشین سافاری و سانتافه داریم، با پیر و پیغمبر چه کار داریم! . خُـهـب… حالا یه وقت ممکنه اگه سریالی ، فوتبالی ، شو نشینییی ، جشن پیلیسوکی نباشه، شاید تفریحی یه سری به مسجد بزنیم، یا اگه دلمون برای همدیگه و دمام زدن تنگ شد ، شاید شبای تاسوعا عاشورا ،بیست و هشت صفر یا بیست و یک رمضون ، پایی تو مسجد دراز کنیم و شیر و کماچی هم بخوریم .

  الآن که دیگه مثل سابق محتاج خدا نیستیم که شبها دل بالا دم کپر بخوابیم و منتظر باشیم کی ستاره می پره ..کی شیخ اذون میگه ..کی حیوونا را به گله برسونیم.. و  کی هزارتا بدبختی دیگه…؟

باز هم خدا را شکر !

 

رضا در اکتبر 1, 2014

 IMG-20141005-WA0039

 حکایت هلیله قدیم (بخش دوم)

نوشته:محمد علی بختیاری

   تا سال های دهه سی و چهل خورشیدی، هلیله روستایی بیشتر کشاورزی بود و محصول پنبه ، گوجه فرنگی ، انگور ، پیاز ، خیار ، خیار چنبر و هندوانه آن برای فروش به بازار بوشهر آورده می شد. هر چند به خاطر محدود بودن زمین های کشاورزی ، مقدار این محصولات کم بود.   دام زنده – بز و میش – نیز از دیگر تولیدات آن روستا بود که به مردم شهر فروخته می شد؛ با این حال خرمای آن روستا کفاف مصرف مردم را نمی داد و سالانه مقداری خرما از دشتستان به هلیله حمل می گردید.
یکی از اهالی هلیله به نام حاج کاظم درباره معیشت مردم در دهه های اول قرن خورشیدی چنین بیان کرد که علاوه بر کشاورزی که بخاطر کمبود زمین های قابل کشت ، نمی توانست همه نیروی کار را جذب کند ، شغل های مقطعی نیز، براساس مقتضیات زمان ، برای جوانان و مردم روستا ایجاد می شد.
در سال های نخست دوران رضاشاه ، شکر قاچاق بوده است (؟) و شکر خارجی به سواحل ایران و از آنجا به مراکز مصرف مثل بوشهر حمل می شده است. وی می گفت مردم هلیله واسطه رساندن شکر به بوشهر و  حومه بوده اند .    هلیله ای ها به روستای چهتل ( چاه تلخ ) می رفته اند و با کوله وری، شکر به بوشهر می آورده اند . یعنی شکر را در کیسه هایی پشت کول می زده اند و به طرف شبه جزیره بوشهر می آورده اند، و برای آنکه با پاسبانان برخورد نکنند هر کس مشتری خاص خود را داشته و مستقیما به خانه آن خریدار می رفته است: « یکی در رونی، یکی در امامزاده ، یکی در شهر … » . در آن زمان واحد وزن «من» بوده است، من چهتل چهار کیلو بوده و من بوشهر سه کیلو و نیم . این اختلاف « من » ها نیز به سود کوله وران ( پیله وران ) شکر بوده و درآمد آنها را افزایش می داده است! چندین سال ( نزدیک به ۱۰ سال ) این تجارت برقرار بوده تا اینکه ظاهرا شکر آزاد می شود و این کار و کسب از رونق می افتد. بعد از آن ( یا همزمان با آن ) کسب و کار دیگری پیدا می شود و آن «گرگم» فروشی بوده است .
…گرگم (بر وزن بلبل) گیاهی بوته ای و خودرو است که در صحرا می روید و به ارتفاع حدود یک متر می رسد (۱). این گیاه به سرعت آتش می گیرد و گرمای زیادی نیز تولید می کند . در آن زمان در محله های شهر بوشهر ( سنگی ، شهر و … ) کوره های گچ پزی و گچ کوبی بوده که با سوخت « گرگم » – و شاید سایر انواع هیزم ها – کار می کرده است . مردم هلیله از زن و مرد عصرها به اطراف ولایت می رفته اند و گرگم هایی را که همه جا به فراوانی روییده بود می کندند و « تپه » می کردند ، صبح نیز بار خر می کردند و به شهر می آوردند و هر «خربار» گرگم را یک قران می فروختند و به روستا بر می گشتند . سال ها این کسب و کار پا بر جا بود (٢) تا زمانی که کارخانه ریسندگی و بافندگی اعتمادیه در دواس در سال ۱۳۱۷ بر پا گردید . افراد زیادی از همه جای بوشهر از جمله هلیله در آن کار می کردند. کارخانه سه شیفت کار می کرد . چند سال بعد بازار کار کویت پیدا شد . بسیاری از جوانان و گاهی پیران از سراسر استان و حتی کشور برای کار به کویت می رفتند . نزدیک به صد نفر از هلیله ای ها ( یعنی اکثر مردان روستا ) نیز در آنجا به کارهای ساختمانی مشغول بودند. این افراد دستکم یکسال در کویت می ماندند و بعد برای دو تا سه ماه به ایران نزد خانواده و زن و بچه هایشان بر می گشتند و پس از آن دوباره برای حدود یکسال دیگر به کویت می رفتند.

   در دهه چهل خورشیدی و با رونق گرفتن کار و زندگی در کشور از جمله در شهر بوشهر ، کم کم کارگری در کویت از رونق افتاد و جوانان شهر و دیار، هر کس می توانست کاری را در شهر و استان خود پیدا کند ؛ عده ای مغازه گذاشتند ، عده ای راننده شدند و عده ای هم در ادارات و سازمان ها و تعدادی نیز در ساخت و سازهای شخصی و دولتی کار پیدا کردند .

ادامه دارد..

( نظر تکمیلی _ آقای سید اکبر موسوی)

سلام حاج آقا ، دست شما و آقای بختیاری درد نکند که زحمت این مطالب را می کشید، وقتی اسم کشاورزی و زمین های سابق هلیله می آید دل ما می گیرد چه برسد به شما که این فضای دل انگیز را به چشم دیده اید ، اما دلایل انتخاب شغل های جانبی به غیر از کشاورزی دلایل متعددی دارد که برخی از آن به شرح زیر است
۱- عمده زمین های کشاورزی متعلق به چند نفر بوده و همه مالک زمین نبوده اند.
۲- کشاورزی نیازمند آب است و با توجه به ارتفاع اندک هلیله از سطح دریا حفر چاه پرآب ممکن نبوده است.
۳- به دلیل عدم وجود تجهیزات مناسب، کشاورزی کاری سخت و طاقت فرسا بوده است.
۴- با توجه به خشک و نیمه خشک بودن منطقه ما و خشکسالی های گاه و بیگاه و قحطی های پیاپی به ناگزیر مردمان دیارمان به جستجوی کاری دیگر میرفتند.
۵- در همه دنیا کشاورزان و خانواده آنها شغل های روز مزد در ایام بیکاری انجام میدهند.
۶- اما شاید مهمترین دلیل عدم رونق اقتصادی بوده است شاید درک شرایط آن روز هم اکنون ساده نباشد ولی کشاورزی رابطه مستقیم با تقاضا دارد ولی در آن ایام واقعا پولی در دست مردم برای خرید نبوده است بارها از مرحوم پدربزرگ و چند نفر دیگر شنیدم که محصولاتی که با عرق جبین و کد یمین به دست می آوردند بی مشتری میماند، مرحوم حاج حسین خواجه تعریف میکرد یکبار یک بار هندوانه برای فروش به بهمنی بردم اما تا ظهر حتی یک مشتری پیدا نشد و همه هندوانه ها را به زمین ریختم و به هلیله برگشتم
در واقع نه بازار مصرف درستی بوده و نه وسیله درست و درمانی برای حمل محصولات …. شاید اگر امروز و این بازار پرمصرف بوشهر و قیمت های مناسب و روش های نوین کشت بود….بگذریم که این هم از قصه های پرغصه ماست….
شاد و پیروز و سلامت باشید

رضا در آگوست 5, 2014

زنان نامدار بیشهر

img327

سیده معصومه موسوی

        زندگی مردم بیشهر از قدیم الایام بر پایه کشاورزی ، باغداری و دامداری استوار بوده و بخبش عمده ای از تلاشها در امر نگهداری ،برداشت و فراوری محصول بر دوش زنان و دختران خانواده سنگینی می کرده است.

  در این نوع زندگی نقش برخی از زنان بیشهری چنان برجسته است که سابقه آن به روشنی در ادهان ثبت گردیده و سینه به سینه از نسلهای گذشته  به فرزندان منتقل گردیده است .

  برخی از مادران قدیمی بیشهر در کنار امور طاقت فرسای خانه داری و کشاورزی آن روز حتی تا 18 یا 19 فرزند به دنیا آورده که تولد بعضی از این فرزندان  حین کار در مزرعه و یا هنگام درو وبرداشت محصول  در باغ و صحرا بوده است.

  تعدادی از این بانوان نامدار همسران خود را در جوانی از دست داده لیکن بدون اظهار عجز و ابراز شکست باروحیه ای مقاوم  خود امور خانواده و کشت و زرع و دامداری و باغداری و تربیت فرزندان چنان به خوبی مدیریت نموده که موجب شگفتی سایرین گردیده است.

Picture1

* مشهور است که یکی از آنها 9 پنگ خرما را با دندان از نخل بریده و به تنهائی به خانه حمل کرده است

*..دیگری یکی از فرزندان خود را به تنهائی در یک شب طوفانی زمستان در کوهستان به دنیا آورده است.

*یکی از آنها در کار باغ و صحرا و هیمه چینی آنقدر فعال بوده که بیش از دو سه  ساعت در طول شبانه روز استراحت نداشته و به او “جنّ زنها” می گفته اند.

*و دیگری سالهای سال در فصل خرما پزان تابستان،به تنهائی در نخلستانهای منطقه بندرگاه شبانه روز مشغول خرماچینی و نگهداری باغ خرمایشان بوده است .

*می گویند یکی آنان روزی 8 من خوروک(غوزه پنبه) را از پنبه زارهای بیشهربا دست می چیده که فقط بهای یک هشتم آن نصیب خود او می شده است. 

Picture4

**با افتخار از آنان ذکر خیر می نمائیم  و نمونه هائی از آنان را نام می بریم:

1- خیرالنساء زار سمیل همسر حسین حسن عیوض خواهر مشهدی عبدالعلی بیوکی مشهور به دی هشتی.

2-بی بی سکینه سید محمد همسر سید اسد مادر حاج سید جعفر موسوی

3- بیگم ابوالحسن همسر زایر خضر مادر حاج محمدعلی  حسن ابراهیمی

4-گوهر عبدالله زایر حاجی همسر ابراهیم  مادر شهید محمد انصاری

5- مدینه عبدالله زایر حاجی همسر مشهدی حیدر مادر زایر علی انصاری

6- هما علی   همسر محمد عباس مادر جابر برخ

7-رباب زایر محمد همسر مشهدی هاشم مادر حاج حسن برزگر

8- بی بی معصومه سید محمد همسر مشهدی محمود مادر حاج اسماعیل انصاری

9- زلیخا زایر محمد همسر حاج حسین غلامرضا مادر رسول حسن ابراهیمی

10-مریم قاسم همسر مشهدی محمود مادر خاتون فولادی

11-زبیده حاج علی همسر عبدالکریم مادر حسین انصاری

12-خورشید مشهدی احمد همسر حاج علی مادر محمدعلی خواجه

13-فاطمه زایر عبدالله همسر حاج عبدالله مادر غلامرضا انصاری

14- بیگم مشهدی احمد همسر مشهدی محمد علی مادر عباس انصاری

15- شاه سلطان مشهدی محمود همسر حاج عبدالرحمان مادر محمد فولادی

………..

تکمله ای بر موضوع،از سید اکبر موسوی:

.. به راستی این دیار وامدار این شیرزنان است، روح همه مادران و زنان سفر کرده بیشهری شاد.

مادر بزرگم بی بی راضیه و خاله ام بی بی سکینه داستانها از عظمت این زنان می گفتند که هر کدام خود یک حماسه است:
*..از آن زنی که به محض اطلاع از پیاده شدن نیروهای انگلیسی در ساحل بندرگاه هلیله از ترس چپاول خرماهایش تا صبح نیارمید و بیست بل خرما را با پای پیاده از کزی تا آقای جابر به سر کشید…
*..تا آن زنانی که از چبچاب درشکت بالا می رفتند که حتی بسیاری از مردان زهره اش را نداشتند..
*..تا روزه داری که در فصل خیش و جیلم و خرمن و خرما و….

به اعتقاد من آنان تجلی واقعیت انسانیت بودند که انسان اگر بزرگ شود دیگر جنسیت و سن و زیبایی و ثروت او به چشم نمی آید بلکه انسانیت اوست که هویدا میشود….

روحشان شاد

رضا در جولای 21, 2014

خویشـاونـدان

حضرت على علیه السلام مى‏فرماید:

« صلة الرحم توجب المحبة.‏»
پیوند با خویشاوندان (صله‏ رحم) محبت می آورد.
خویشاوندان، ارتباط خونى با هم دارند
و شاخ و برگ هاى یک ‏درخت و
گلهاى یک بوستان هستند.

*
IMG_2853

 

  * طی ملاحظه مختصری که در خصوص پیوستگی و تعلق فامیلی خاندان های قدیمی ساکن هلیله که دارای اکثریت جمعیت در این محل می باشند انجام گرفت ، نتیجه ای حائز اهمیت در مورد آغاز و استمرار خویشاوندی خاندان های مورد نظر به دست آمد که در این بین فامیل های ارجمند حسن ابراهیمی (حسن بریمی ها ) و انصاری (ملاعلی ها) و سادات بالاترین خویشاوندی را با یکدیگر داشته و لذا اکثر افراد این خاندانهای بزرگ، دایی زاده ها و عمه زاده های یکدیگر می باشند ;که در اینجا به یکی نمونه های این خویشاوندی مبارک اشاره می شود

   ازافراد فامیل انصاری که با سه خاندان بزرگ و اصیل بیشهری نسبت دارد ، علیرضا انصاری فرزند یاسر می باشد.

**وی از نوادگان هر چهار فرزند ملاعلی (زایر حاجی ، یوسف ، حاج عبدالرسول و ابوالحسن) نیای بزرگ انصاریها می باشد. 
      1-علیرضا یاسر عبدالرضا محمود ابوالحسن ملاعلی انصاری
      2-علیرضا یاسر عبدالرضا کنیز محمدعلی حاج علی حاج عبدالرسول ملاعلی انصاری
      3-علیرضا یاسر عبدالرضا کنیز معصومه غلامحسین زایر حاجی ملاعلی انصاری
      4-علیرضا معصومه  فرنگیس علی  محمود یوسف ملاعلی انصاری

** گفتنی است که علیرضا از سه طریق با خاندان اصیل حسن ابراهیمی نسبت پیدا کرده است.

      1-علیرضا یاسر عبدالرضا محمود سکینه رستم حسن ابراهیمی
      2-علیرضا یاسر عبدالرضا کنیز محمدعلی بمانی رضا علی حسن ابراهیمی
      3-علیرضا یاسر فاطمه غلامرضا خورشید زایر خضر حسن ابراهیمی

** علیرضا از دو طریق به واسطه سیده معصومه موسوی که مادر حاج علی و مادر خاتون (پدر بزرگ و مادر بزرگ علیرضا) میباشند، به خاندان شریف موسوی منتسب است.

   1-علیرضا یاسر فاطمه خاتون  بی بی معصومه  سید محمد  حاج سید علی موسوی
   2-علیرضا معصومه حاج علی  بی بی معصومه  سید محمد حاج سیدعلی موسوی

   امید است علیرضا موهبتهائی را که ازنجابت ملاعلیهای بزرگوار، اصالت حسن ابراهیمیها ی ارجمند و سیادت موسویهای شریف  با خود دارد، پاس داشته ، قدر و حرمت این همخونی والا را  دانسته و این نعمت را واسطه محبت  و مایه مهرورزی و دوستی با این خویشاوندان عالی تبار بداند.

**

ارحام واسطه :

1- علیرضا یاسر عبدالرضا محمود ابوالحسن ملاعلی انصاری
2-علیرضا یاسر عبدالرضا محمود سکینه رستم حسن ابراهیمی
3- علیرضا یاسر عبدالرضا کنیز محمدعلی حاج علی حاج عبدالرسول ملاعلی انصاری
4-علیرضا یاسر عبدالرضا کنیز معصومه غلامحسین زایر حاجی ملاعلی انصاری
5- علیرضا یاسر عبدالرضا کنیز محمدعلی بمانی رضا علی حسن ابراهیمی
6- علیرضا یاسر فاطمه غلامرضا محمدرضا حاج علی حاج عبدالرسول ملاعلی انصاری
7-علیرضا یاسر فاطمه غلامرضا محمد رضا بمانی رضا علی حسن ابراهیمی
8- علیرضا یاسر فاطمه غلامرضا خورشید زایر خضر حاج غلامحسین حسن ابراهیمی
9-علیرضا یاسر فاطمه خاتون محمود حاج علی حاج عبدالرسول ملاعلی انصاری
10-علیرضا یاسر فاطمه خاتون بی بی معصومه سید محمد حاج سید علی موسوی
11-علیرضا معصومه حاج علی محمود حاج علی حاج عبدالرسول ملاعلی انصاری
12-علیرضا معصومه حاج علی بی بی معصومه سید محمد حاج سیدعلی موسوی
13-علیرضا معصومه فرنگیس زهرا بانو محمدعلی حاج علی حاج عبدالرسول ملاعلی انصاری
14- علیرضا معصومه فرنگیس علی محمود یوسف ملاعلی انصاری
15- علیرضا معصومه فرنگیس زهرا بانو محمدعلی بمانی رضاعلی حسن ابراهیمی

رضا در جولای 13, 2014
436

جهاز گدرینی

 

بوم رحمت

   ماه رمضون درست افتاده بود وسط چله چار چار طوری که گچک می بارید و شب ها آب توی خمره ها و کل مرغی یخ می زد .و برای اینکه بره ها و کهره های کوچک از سرما نمیرند ، اونا را میاوردیم تو خونه و با گربه ها پیش خودمون می خوابوندیم .

   مدرسه تو خونه ی حاج عبدالحسین بود . یکی از بچه ها که تو زنگ استراحت شکمش دست پاچه اش کرده بود برای دستشویی رفته بود دم دریا ، بدو بدو اومد تو کلاس…

– واویلا ….واویلا…جهاز…جهاااااااااااز

 بچه ها گفتند : چه ه ه؟ ! … جهاز ؟ … کجا ؟ …کمو هَل

– پشت گاف …نزدیک چه چوک …بومنا ! بوم … قد مسجد .. دو دگلی…هی میا سر هیرو…

   غرغشه در گرفت…مدرسه به هم ریخت… آقای ضالین و اهرم نژاد هم حریف بچه ها نشدند . مثل گله گشنه ای که یه هفته تو کله مونده باشن و یهو در کله واز شده باشد ، همه ریختند بیرون طوری که یه لنگ در سرای مدرسه پشت کول بچه ها گیر کرد و افتاد تو کوچه ی مختار زار محدعالی . غر در گرفت . چند ثانیه بعد همه دم دریا بودند .

   دریه کفِ چیل کرده بود. موج مثل اشتر مست بلیمبه می داد و مُلَک می انداخت و تا دیوار سرای میشتی محمود بالا می رفت . دستها سوم برده بود و همه ی تیک دماغا سرخ سرخ بود….

   -ها…ها….بوم پیدا بی…راس چه شییری ین … همی بخوه نخوه چک گاف یهو هل غبه یه دهل واوی . یه بردی رفت رفت رفت … سر قبله و هیرو..دوباره موجا گناه واویدن … چهازشو اورد اورد اورد …سر کووا و هیرو…همی بشکه نشکه باز واگشت هل غبه…

   هر چی آدم تو ولات بی مثل صحرا ی محشر ریخته بودند دم دریا . خیلی از زن ها تو سر خودشون می زدند. ووی ووی می گفتند.دی رود دی رود می کردند، لیک می زدند ، کل واری می زدند و همینطور برابر جهاز می رفتند سر هیرو..

   دوباره جهاز اومد هل بر ، نزیک که بخوه نخوه چک سنگ زالی دوباره واگشت . کم کم راست خونه ی میشت غلوم بید که ای دفعه دریه زیر جهازش خالی کرد. تیک دکل خم آوی سر قبله و چند تا موج نرگت بدتر از لفت مشکی رمبیدند وسط سطحه جهاز . بوم پشک هاسو . از راس خونه ی میشت غلوم تا کدیو انگاری دریه خشکاوی . گدری ، پادری ، نی واز ، باچیل ، کلیک ، تخته ، شاوند ، کمبال ، نودون ، صندوق ، قوطی رنگی و هزار تا جنس جورواجور دیگه که دل آدمای روزه دار ولات هل خودش می کشید.

   همه بهت زده و هاج و واج مونده بودند . سکوت همه جا را گرفته بود . زن ها از سر و صدا افتادند . صدای کل و لیک  به همهمه و پچ پچ تبدیل شد : ماه رمضون ، دهن روزه ، خونه ی خراب صاحب جهاز ، لش ناخدا و جاشوها ..، چه کنن چه نکنن..

   یواش …یواش…همبارکی….اول بچه ها …بعد جوونا .. پشت سرش گپ ترا..دنبالشون زنا..و آخرش همه ی ولات برای خودشان حکم شرعی پیدا کردند ..دل به دریا زدند ،. آخه چیز بی صاحبی که موج بندازتش بالا مال همونیه که پیداش می کنه . مثل چیزیه که آدم تو بنگ بیابون .وامیجوره.البته سی خوشن..

   بار بی که رو سر زنا ، پشت کول مردا ، تو فرغونا ، بار گاری خریا ، تو پیکابا ، از دم دریه بار میشد  و می رفت تو خونه ها .والاه گناهشون گردن خودشون… میگفتن بعضیها پول..طلا ..جواهر..دلار..به خاطراینکه کسی دیگه ای حیف و میل نکنه، به قصد امانت بردن خونه  و بعد هم که خودشون میدونن و خدا.. ما که بخییل نیستیم

   شاید همولایتی های روزه دار اینطوری فکر کردند چون ماه رمضون ماه رحمت و ماه میهمانی خداست ، بار این جهاز هم رحمت بوده که خدا برای ماه رمضون مردم حواله کرده .شاید ..!..؟