بقعه امامزاده سید احمد راستی اون وقت ها که ما چشممون به آسمون و امیدمون به زمین بود خدا را بیشتر دوست داشتیم، ازش بیشترحساب می بردیم و از آدم هایی هم که می گفتند با خدا هستند حرف شنوی داشتیم و حتی به قبر آدم های خوب هم احترام […]
داستان
حکایت هلیله قدیم (بخش دوم) نوشته:محمد علی بختیاری تا سال های دهه سی و چهل خورشیدی، هلیله روستایی بیشتر کشاورزی بود و محصول پنبه ، گوجه فرنگی ، انگور ، پیاز ، خیار ، خیار چنبر و هندوانه آن برای فروش به بازار بوشهر آورده می شد. هر چند به خاطر محدود بودن […]
بوم رحمت ماه رمضون درست افتاده بود وسط چله چار چار طوری که گچک می بارید و شب ها آب توی خمره ها و کل مرغی یخ می زد .و برای اینکه بره ها و کهره های کوچک از سرما نمیرند ، اونا را میاوردیم تو خونه و با گربه ها پیش خودمون […]
سکنچه پشت خونه ی زارسِین سکوی کوچکی بود که آدم ها اونجا می نشستند ، با هم گپ می زدند ، صدای ماشین هایی را که از بندر می آمدند می شنیدند و و قتی که ماشین ها راس گٍلدو می رسیدند ، آدم ها با هم شرط می بستند که ماشین میاد ولات […]
زندگی در هلیله و بندرگاه قدیم (بخش نخست) محمد علي بختياري همانگونه كه خوانندگان گرامي مطلع هستند، در منتهي اليه ضلع جنوبي شبه جزيره بوشهر ، دو روستا به نام هاي هليله و بندرگاه وجود دارد.گفتني است نام قديمي و باستاني هليله «بيشهر» ( بر وزن ريشهر ) است. به گواهي پیران […]